تا در ماشینشو بستم به سرعت از جلوی چشمام دور شد دوست داشتنش در این حد بود پسره ی نفهم! نگاهی به اطراف انداختم و خیلی اروم حرکت کردم که به سمت دیگه ی خیابون برم وتاکسی بگیرم که یه ماشین وَن مشکی با شیشه های دودی جلوی پام زد …
بیشتر بخوانید »بایگانی/آرشیو ماهانه: ژوئن 2019
رمان سونامی/پارت سوم
برای بار هزارم در جا غلت می زند نچی می کند و بعد از چند دقیقه دستش را بالای سر می برد. بالشت زیر سر خودش را بی ملاحظه می کشد و در آغوش می گیرد. چشمانش امشب کاملا قید خواب را زده اند. این بی خوابی قطعا فرمانی است …
بیشتر بخوانید »رمان شاهدخت/پارت سوم
جلوی اینه به خودم نگاه کردم کرواتم رو مرتب کردم و کت مشکیم رو تنم کردم … از تیپم خندیدم و ابرویی بالا انداختم _بزن بریم دختر تا حالا با کت شلوار مسابقه ندادی که الان میخوای بدی
بیشتر بخوانید »رمان بهار/پارت سوم
باورم نمیشد اون غریبه ای که اون روز رویا رو باهاش دیده بودم احتمالا دوست پسرش باشه… عجیب بود! رویا چرا باید با داشتن همسر خیانت کنه و با مرد دیگه ای بپره!
بیشتر بخوانید »رمان بهار/پارت دوم
* دو ماه بعد * مثل این مدت اخیر سگرمه هاش تو هم بود.تا کنارش نشستم ماشینو روشن کرد و گفت: -باز که سوار ماشین این دختره شده بودی!؟ اخم کردم و گفتم: -این اصلا خوب نیست که به سهند میگی دختره!!
بیشتر بخوانید »رمان بهار/پارت یک
دنباله لباس طلایی رنگمو تودست گرفتم و بدو بدو از پله ها رفتم بالا…. هر لحظه احتمال داشت کله معلق بشم و با مخ بخورم زمین … مُخی که قطعا ازین به بعد چه میخورد زمین چه نمیخورد،دیگه برای من مخ نمیشد چون تماما پر بود از یاد نوید…..نویدی که …
بیشتر بخوانید »رمان اسارت عشق/پارت یک
به نام خدا صدای پچ پچ بچه ها شروع شده بود همشون گوشه ای جمع شده بودن وبا صدای بلند میخندیدن با کوبیده شدن در به دیوار و اومدن استاد همه مثل مورچه پخش شدن وهر کدوم سر میزشون رفتن سولمازم با تنه زدن بهم کنارم نشست وچشمکی نثارم کرد …
بیشتر بخوانید »رمان سونامی/پارت دوم
همان طور که در بالاترین قسمت این میز بیضی شکل چوبی نشسته به صندلی اش تکیه می دهد و با تسلط و اعتماد به نفس فوق العاده اش سهام داران را مخاطب قرار میدهد: -شرکت ما در حال حاضر دارای 25 قلم محصولات وارداتی از شرکت های معتبر جهان و …
بیشتر بخوانید »رمان سونامی/پارت یک
دستش را روی دستبند چوبی دور مچش می کشد و برای دختر مشتاق کنار دستش توضیح می دهد: -از این زاویه شما یه مجموعه از درخت ها رو با پشت زمینه ی غروب می بینید اما اگر از سمت چپ و با یه نگاه متفاوت به عکس نگاه کنید متوجه …
بیشتر بخوانید »رمان شاهدخت/پارت دوم
کمی استرس گرفته بودم با این حال با اشاره ی دایان روی مبل نشستم و منتظر مادرش شدم تو مدتی که آوات مادر دایان بیاد مدام خودم رو فحش دادم بابت این فکر مسخره که به عنوان پسر خودم رو جا زدم دایان _آوات بانو چطوره بانو با تبسم برای …
بیشتر بخوانید »